;

نگارش نهم -

درس 5 نگارش نهم

دخی لجباز

نگارش نهم. درس 5 نگارش نهم

انشا طنز و غیر طنز درباره انتقال خون بفرستین

تبلیغات

جواب ها

جواب معرکه

غیر طنز یه روز داشتم می رفتم سازمان انتقال خون ،خب میخواستم ناپرهیزی کنم از بس که تو تلویزیون و رادیو تبلیغات می کردن و از مردم می خواستن برای کمک به دیگران بیان و خون بدن حقیقتش با حرف هایی که می گفتن خودمو تو قالب یه ناجی می دیدم که مثل یک قهرمان دارم کاری انجام میدم که جامعه را میخوام نجات بدم یه نفر مثل زور و یا بتمن یا سوپرمن البته این اخریه که مرتب دنیا را نجات میده و بقیشونم که تازگی ها کاری برای دنیا نکردن و خودشونو بازنشست کردن و به این نتیجه رسیدن که هوای خودشونو داشته باشن کافیه . یاد اون خاطره ای افتادم که پدرم برای من تعریف میکرد می گفت : اون زمان که فیلم های بروسلی روی پرده ی سینما های شهرکرد می گذاشتن بعضی از جوون ها بعد از دیدن فیلم خیلی جوگیر می شدند و بیرون سینما حسابی تو سر و مغز هم می زدن و صدا های عجیب و غریب از خودشون در می اوردن و با لگد به جان درختهای جلوی سینما می افتادند و تا آنجا که می توانستند مشت و لگدشون را نثار درختهای بیچاره میکردند. منم حالا تو همین فضایی که برای خودم ایجاد کرده بودم بدجوری جوگیر شده بودم و هر لحظه خودمو تو نقش ابرمردی می دیدم و تو دلم قند اب می شد کاری نداریم یهو دیدم دم در اتاق خونگیری هستم ، چندین ردیف تخت را دیدم که چند نفر روی انها خوابیده بودند و کیسه های خون را بغلشون گذاشته بودند که یکدفعه با دیدن خون تو دلم خالی شد و چشمام سیاهی رفت و یکدفعه از هوش رفتم . وقتی بهوش امدم دیدم یک کیسه خون بهم زدن که بهوش بیام ، بغل دستم روی تختم مقداری پسته داخل پلاستیک بود. پرستار تا فهمید من به هوش امدم اومد بالا سرم و گفت یالا بینم گمشو، دیگه اینجا نبینمت، خلاصه دیگه ازاین خفتی که کشیدم بیشتر واستون نگم بهتره، از اون همه قهرمان بازی که در اورده بودم دیگه هیچی نمونده بود غیر از من و یه خورده پسته و یک کیسه خون که خالی شده بود تو رگم . داشتم بچه هایی را که از انتقال خون می امدن بیرون را می دیدم که با پوزخند با هم حرف میزدند وهی به من نگاه میکردند. طنز بعد از ظهر مهمان هایمان (عمه جان و دختر عمه ی عزیز) به خانه مان آمدند و طبق ادب شروع کردیم به خوش و بش و احوال پرسی و از این در و آن در صحبت کردن. تا اینکه برروی صورت عمه جان لبخند ملیحی نقش بست و من آن موقع فاتحه خودم راخواندم. عمه ام شروع کرد به صحبت که فردا روز انتقال خون دختر من از بس انسان دوست و علاقه مند به کمک به بیماران است فردا اولین نفر برای خون دادن به این مراکز میرود. مادر عزیزتر از جان هم نطخ فرمودند که دخترم از یک ماه پیش قصد دارد دوباره برای خون دادن برود! اما منتظر فردا بود. آخ من کی راحت خواهم شد از این کلکل ها بین مادرجان و عمه جان. بابا من از خون و خون دادن میترسم. من نمیروم، وقتی این جمله را گفتم تا نزدیکی گیوتین هم رفتم. به ناچار فردا با مادرم که با یک دوربین آمده بود تا از خون دادن من عکس بگیرد تا دستش پر باشد به یکی از این مراکز رفتم. از استرس درحال ترکیدن بودم فشارم به طور شدیدی افتاده بود. رفتم که روی دخت دراز بکشم، عین بید میلرزیدم سوزن را که در دستم فرو کردند فاتحه ای برای خودم خواندمو کمی بعد از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم با صورت های عصبانی کارکنان و مادرم روبه رو شدم و بعد فهمیدم که برای به هوش آمدن من دو کیسه خون هم زده اند!!!!!

پرفروش‌ترین چراغ‌قوه دنیا با چندین کاربرد!!!

🏆چراغ قوه+ پاوربانک + چکش اضطراری+ آهربا+ کاتر ✅وسیله ای عالی برای مسافرت و کمپینگ و .... ✅جنس : پلاستیک سخت 🏠 پرداخت هزینه موقع تحویل کالا ⏳ضمانت تعویض 🚀ارسال 4 تا 6 روز کاری به سراسر ایران 🔴قیمت 399 هزار تومان

سوالات مشابه